رنج اما متعالی
آن شاخه برهنه گیلاس 

کز بادِ سردِ آخر پائیز، می‌رمید

با خنده بهار 

 باز از نسیم خوش آشتی شنید...

 

تمام هراس من این است که مبادا شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

 داستایوفسکی میگوید: «تمام هراس من این است که مبادا شایستگی رنج هایم رانداشته باشم.» سربلندان تاریخ نیک میدانند که جاده شکوفائی را ازرنج ومشقت ساخته اند. اما اگر روزی رنجی بر انسان وارد شود, که منجر به شکوفائی اونگردد، دوعلت دارد: یا آنکه شخص رنجیده شایستگی آن رنج رانداشته، یااینکه رنجی بیهوده بر او وارد شده است. رنج امتداد درد است و رنج ها دونوع اند: «رنج متعالی» که موجب رشد وشکوفائی انسان میگردد و «رنج بیهوده» که میتوان بر آن چیره شد و درمانش کرد. مثل کسی که بیماراست و درد می کشد، اما به پزشک مراجعه نمی‌کند. 

به یاد داشته باشیم رنجی که دارای معنا باشد از تو انسان بهتر وقوی تری می‌سازد. پزشکان و پرستاران از آن دست آدم های هستند که در دوران تحصیل و کار رنج معنادار میکشند. در جامعه ما همیشه این حرف بین مردم متداول است که پزشکان قشری مرفه و بی‌دردند‌! این یعنی تنها یک روی سکه را دیدن. 

وقتی پزشک شدی زندگیت تکراری می شود. خودت را از همه طعم ها و آواز ها وترانه ها و لذت های معمول زندگی محروم ساختی. حسرت دیدن یک کوچه باغ پر شکوفه بهاری یا ساعتی در خلوت نشستن لب رودخانه گاماسیاب و گوش دادن به آهنگ نفس های دل انگیزیش. خواندن یک رُمانِ ناب، دیدن یک فیلم با خانواده، یاقدم زدن درعصر یک روز بهاری یا پائیزی در خیابان های شلوغ یا گوش دادن به حرف‌های یه دوست دوره مدرسه‌ برایت می‌شود آرزو؛ برایت میشود رویا.

آنهایی که بادیدن ماشین لوکس زیر پای پزشکی زندگیش را به قضاوت می نشنیند، آن روی سکه  زندگی تکراری شان را نمی بینند که قرار گرفتن هر روزه در درحصار یک مطب یا گوشه ای از یک درمانگاه یعنی خود را درکوچه بن بست حبس کردن. 

یعنی خود را از شنیدن صدای زندگی مردم، از آواز گنجشگ ها، رقص پروانه ها، خندیدن گل میخک به ناز، یا دیدن یک درخت پر سار محروم ساختن. یعنی ریه هایت را از هوای تازه دور کردن. یعنی‌ عشق وعلائق ودلبستگی ها را در قلبت سرکوب کردن. یعنی خود را از آغوش گرم مادر وفرزند محروم کردن. این همه بهادادن امکان پذیر نیست مگر کشش قلب عاشق وسوزانی که درسینه گرم آن پزشک و آن پرستار می تپد. این ها حاصل همان رنج معنادار است. حاصل ایمان بخدا است. حاصل نور و روشنی است. مگر نمی گویند که عشق یعنی خود را ندیدن و دیگری را دیدن. یعنی خود را در دیگری دیدن. فنا شدن ونیست شدن برای هست شدن دیگری‌! چه وجهی ازعشق و ایمان بالاتر و والاتر از این همه پاکباختگی و جانفشانی در این روز‌های تاریک کرونائی که از پزشکان وپرستاران و کادر درمانی دیدیم و خواهیم دید‌؟

بسیاری از این عاشقان شَرزه در این وادی عشق، جان عزیزشان رانثار کردند یا بیمار شدند و الان جان خسته و ملول درکنج خلوتی بانتظار عافیت نشسته‌اند. این کبوتران سبکبال چه زیبا وعاشقانه درمیدان نبرد این گفته سعدی را معنا بخشیدند که:

زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین 

بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گُوارد 

پایی که بر نیارد روزی به سنگ عشقی 

گوئیم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد 

مشغول عشق جانان گر عاشقی‌ست صادق 

در روز تیرباران باید که سر نخارد

دمتون گرم سپید جامگان. دمتون گرم پزشکان، پرستاران و کادر درمانی. دمتون گرم که در این روز‌های تاریک که ویروس کرونا سایه شومش را برآسمان نهاوند انداخته به مردم خوب نهاوند آموختید که این دشمن بی‌رحم را جدی بگیرند. خدا قوت پرستاران شب‌های تار دردمندان که در بدترین لحظه‌های این روز‌های تلخ درمندان شهرتان را مرهم بودید و یاور. خدا قوتتان بدهد دختران و پسران دشت گاماسیاب که برای نجات جان دردمندان به دریا زدید. تا آنها را به ساحل امن زندگی برسانید....

خسته نباشید همکاران عاشق که در حین خستگی کار کُشنده برای روحیه بیماران چون شاخ تَر دستی جُنباندید و با رقصی آنچنان میانه میدانِ مرگ و زندگی را به عطر عشق آغشته کردید. خدا قوت همکاران ایثارگر که به مردم آموختید که بهار با همه زیبایی‌هایش در راه است و این قطره کوچک ِ ژست، نمی‌تواند اقیانوس زیبای زندگیتان را کثیف کند.

خدا را سپاسگزارم که همکارانی دارم بهتر از آب روان، بهتر از برگ درخت، باقلب‌هایی عاشق تر از گل شقایق که در این روز‌ها ثابت کردند که برای نجات جان انسان که نه از پول و مال بلکه از جانشان هم خواهند گذشت و گذشتند.

درود خدا بر شما نازنینان که در شب‌های خیس محبت، ریه هایتان را از هوای خُنک استغنا پُر کردید و برای بزرگداشت انسانیت از نردبان عشق بالارفتید و چون چکاوک آواز عشق سردادید وبه بیماران کاسه داغ محبت تعارف کردید. همکاران سربلند و پیشانی سفیدِ پزشک و پرستار و کادر درمانی نهاوند عزیز، خانه دل‌هاتان پر از نور و امید باد. تلاش این روزهای ما در یاد و خاطره مردم می‌ماند. پس بیشتر تلاش می‌کنیم چون خدا هوایمان را دارد.

هر کجا هستم، باشم

آسمان مال من است

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

گُل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟

چشم‌ها را باید شست

جور دیگر باید دید...

واژه‌ها را باید شست

و نپرسیم کجائیم

بو کنیم اطلس تازه بیمارستان را.

پایان پیام/

1 نظر

نظر خود را بنویسید

  • نظرات ارسال شده پس از تایید در وب سایت منتشر خواهند شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشند تایید نمی شوند.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی باشند منتشر نخواهند شد.