آنهایی که رفتند؛ آنها که می‌مانند...
فیلم‌های جنگی ما، همیشه مبتنی بر تبلیغات اغراق آمیز بود؛ همیشه دشمن ما در اوج بی اعتقادی و شخصیت کاملا منفی داستان بود، و ما همه جوره خوب بودیم و مثبت مثبت مثبت... مطلق! بعدها فهمیدیم که آن طرف قضیه هم دارای اعتقادات مذهبی بودند. در جنگ آوری هم چیزهایی داشتند که قابل توجه بود. ما هم همه جوره خوب نبودیم. رزمندگان ما نعوذبالله فرشته یا معصوم نبودند. اشتباهات زیادی داشتیم. و... البته نمایش گوشه ای از این واقعیت ها، فیلم «عروسی خوبان» را آنقدر پر مخاطب نمود، و اعتراف بسیار ساده اما صادقانه به این واقعیات، با وجود ضعف شدید در پرداخت و ساخت، فیلمی مثل «اخراجی ها» را پر فروش کرد! مردم «واقعیت» را دوست دارند و چون کم می یابند، به آن ولع شدید دارند...

در همین راستا، کمی دور از ذهن بود که بسیاری از رزمندگان ما، از «ماندن» و تماشای «رفتن» همرزمانشان، افسرده و غمگین می شدند. باور کردنی نبود که یک انسان خاکی، از زنده ماندنش ناراحت باشد!!! حتی همان فیلم «عروسی خوبان» با ساختار محکمش و فیلم زیبای «کرخه تا راین» با وجود تمام جذابیت ها و زیبایی هایش، باز هم نتوانست حداقل شخص نگارنده را مجاب به قبول این مسئله کند. مگر می شود از زنده ماندن خوشحال نبود؟ پس «شکرانه» این ماندن چه می شود؟!!!

***

بسیاری از «همرزمان سلامت» ما از میانمان پر کشیده‌اند! شاید واژه «مظلومانه» برای اغلب آنها، بسیار بسیار کاربردی باشد. نازنین هایی که تا چند روز پیشتر تا حد «دزد» و «فراری مالیاتی» خطاب می شد و در رسانه ملی از برنامه کودک تا خانواده و ورزش و... تحقیرشان می کردند، اینک، هفته ها ندانسته، در میدان جنگ انسان و یک ویروس قرار داشتند و با اطمینان به ادعاهای نادرست متولیان سلامت این کشور، بدون هیچ سپر دفاعی، مثل همیشه در حال تیمار هموطنانشان بودند. بعد که دیگر جایی برای کتمان نمانده بود و شیوع این ویروس منحوس اعلام شد... به آنهایی که از ترس، مطب هایشان را بستند و رفتند کاری ندارم... اما اکثرشان، باز هم با کمترین آگاه سازی و بدون تسهیلات دفاعی و ایمنی و فقدان آموزش روش های درست و ایمن برای درمان و تشخیص، در کارزار ماندند و جنگیدند. در بیمارستان ها آنقدر سرپا ایستادند تا از حال رفتند، برای لوله گذاری در داخل راههای هوایی بیمار، تا داخل دهانش فرو رفتند و... خودشان بیمار شدند. پرپر شدند. بر زمین ریختند...

نگارنده خود آسیب فراوانی از این بیماری دید. 19 روز بستری که 12 روز آن در بیمارستان و آی سی یو بود، 40 روز در خانه ماندن، 12 درصد کاهش وزن طی دو هفته، و بدنی که همچنان آثار بیماری را با خود حمل می کند... اما نگاهی به لیست و تصاویر گل های پرپر شده جامعه پزشکی که می اندازم، از «ماندن» شرمنده می شوم. نمی دانم شکرگزارِ ماندنم باشم و به آن همه دعا و نگاه حق تعالی احترام بگذارم، یا خجل از ماندن باشم و زجر تماشای تصاویر همکارانی را به جان بخرم، که مظلومانه به چشمانم خیره می شوند؟! می دانم در میان خوانندگان این متن، کسانی هستند که باور این ادعا برایشان دشوار باشد. اما شخصا دستانم را بالا می برم و بر این مظلومیت و شجاعت شهادت می دهم و درود می فرستم...

امروز از همه می‌خواهم، اجازه ندهند خون این عزیزان در خاک خفته پایمال شود. باید بدانیم؛ چه کسانی در بی خبری های هفته های اول مقصر بودند... چه کسانی برای آموزش حداقلی پزشکان سطح اول کاهلی کردند... چه بی تدبیری هایی در تجهیز پزشکان به وسایل محافظتی انجام شد ووو... اینها کوچکترین کارهایی است که می توانیم بکنیم. وگرنه، تا ابد اسیر نگاه معصومانه تمام همرزمان خویش خواهیم بود!

5/2/99

پایان پیام/

نظر خود را بنویسید

  • نظرات ارسال شده پس از تایید در وب سایت منتشر خواهند شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشند تایید نمی شوند.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی باشند منتشر نخواهند شد.