قصههای پر غصه ما
وزیر جان کمی به درون وزارت نگاه کن. سایه یاس و نا امیدی، این وزارتخانه را به روز سیاه نشانده است. آنگاه شما هنوز از قصههای پر غصهات میگویی! گله و شکوه آب و نان نمیشود. بازگرداندن امید و طراوت و شکوفایی، احتیاج به اقدامات شگرف و اساسی دارد و نالیدن جز بر افزودن غصهها اثری ندارد. و پایان قصه پر غصه ما یا «رفتن» است؛ کاری که هزاران کردند؛ یا «بیخیال شدن» به آنچه میشود و می گویند و میگویید.
یکی بود یکی نبود؛
کشوری بود به اسم ایران؛
در این کشور یک وزارت بود بنام «وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی»
به همین دور و درازی؛
که مسئول سلامت مردم بود تا نگذارد مردم بیمار شوند و اگر بیمار شدند، سلامتی آنها را باز گرداند.
وزیری داشتیم بنام «نمکی»
ایشان همیشه در حال شکوه و گلایه بود و وزارت تحت امر عریض و طویل ایشان که از وزیر فراری قبلی به وی به ارث رسیده بود، توسط معاون اعظم بنام حریرچی بر اساس همان سیاستهای قبلی اداره میشد.
نمکی جان از قصههای پر غصه گفت که از مردم روزگار بر وی رسیده بود.
اما آقای نمکی عزیز کمی هم به قصههای پر غصه فرودستان خود گوش کنید و سیاستی کنید؛ شاید کسی برای قصههای شما هم چارهای کرد.
قصه پر غصه ما از روزی شروع شد که قاضیزاده هاشمی آمد و آبرو و حیثیت ما را در مقابل دیوانیان به حراج گذاشت.
از روزی که بخیه کودکی را برای تاختن به حیثیت ما بهانه کرد؛
و از روزی که طرح تحولش را علم کرد تا تحولات و دستاوردهای پزشکی کشور را شخم بزند؛
از روزی که دستور افزایش تعرفه به ظاهر به سود پزشکان و در واقع به جیب سرمایه دارانی مثل خودش و به نفع شرکتهای انحصاری تجهیزات پزشکی را داد و بدنبال آن نزدیک به هفت سال فریز تعرفهها را به دنبال داشت؛
از روزی که پرورش و تربیت پزشک با هدف تربیت کارگر رایگان در سیستم دولتی اوج گرفت و بار درمان کشور روی دوش رزیدنتهای تخصصی و فوق تخصصی بیمزد و مواجب قرار گرفت؛
و از روزی که به علت محدودیتهای مالی ناشی از بریز و به پاشها به فشار روی سیستم درمان و حق پزشک روی آوردند؛
و از روزی که پزشک، مورد اشاره سر انگشتان هر مرد و نامردی قرار گرفت؛
و از روزی که خطای پزشکی در بیست و سی و برنامههای متعدد سیما و صدا و تیتر اول خبری رسانهها قرار گرفت؛
و از روزی که مسئول همه مشکلات کشور حتی مشکلات اقتصادی پزشکان معرفی شدند؛
و از روزی که پزشکی به دو نوع به مردم معرفی شد: پزشکی مدرن و سنتی با اسامی مختلف؛
قصه پر غصه ما با دامن زدن به اختلافات درون گروهی پیچیدهتر شد و تا توانستند زمینه ایجاد این اختلافات را پر رنگ کردند و خوشه این اختلافات و بحثها را به نفع خود چیدند.
تا بیماری کرونا آمد و این قصه پر غصه ما روز به روز بیشتر و بیشتر شد.
و آنجایش خیلی غصهدار بود که حتی در زمان جان دادن تعداد عظیمی از ما و ایثارگریهای بی حد و حصر ما، باز هم از نیش و کنایه دست بر نداشتند و هنوز هم راهشان را ادامه میدهند.
وزیر جان!
نمکی جان!
کلا نام این وزارتخانه را عوض کن:
«وزارت قصههای پر غصه» ، بهترین نام برای آن است.
چرا که هیچگاه در طی سالیان گذشته روزی بر آن نگذشت که قصهای بیغصه نداشته باشد.
و آخرین قصه پر غصه آن در غروب هر روز جای خود را به قصه روز بعد میدهد.
وزیر جان کمی به درون وزارت نگاه کن. سایه یاس و نا امیدی، این وزارتخانه را به روز سیاه نشانده است. آنگاه شما هنوز از قصههای پر غصهات میگویی!
گله و شکوه آب و نان نمیشود. بازگرداندن امید و طراوت و شکوفایی، احتیاج به اقدامات شگرف و اساسی دارد و نالیدن جز بر افزودن غصهها اثری ندارد.
و پایان قصه پر غصه ما یا «رفتن» است؛ کاری که هزاران کردند؛
یا «بیخیال شدن» به آنچه میشود و می گویند و میگویید.
چهارم بهمن ماه ۹۹
پایان پیام/
نظر خود را بنویسید