بررسی همه گیری ویروس کرونا از آغاز تا به امروز
مدیر کل روابط عمومی سازمان نظام پزشکی در یادداشتی گزارشی از همه گیری ویروس کرونا از آغاز تا روزهای اخیر را ارائه نموده است.
به گزارش پایگاه خبری پزشکان و قانون (پالنا)، یادداشت حسین کرمانپور در ذیل آمده است:
گزارشی لحظه به لحظه از آغاز همه گیری ویروس تا امروز
اگر مبدأ کرونا را زمستان سال 1398 در نظر بگیریم، تا امروز که در زمستان یکسال بعد هستیم، چهار مرحله کلی داشته ایم: مرحله صفر"فاز سردرگمی، غافلگیری و ترس" سرآغاز این مرحله از آذرماه سال 1398 با خرده خبرهای درز یافته از ووهان چین آغاز میشود. در این مرحله چشم بادامیهای شرق نشین، تلاش میکنند با روشی کاملاً حساب شده خبر دهشتناکی که چشم پزشک ووهان آقای دکتر لی ونلیانگ (Li Wenliang) در برخی رسانههای اجتماعی بیان کرده است، جوری راست و ریس کنند که تنه به اقتصادشان نزند
حتی پلیس او را احضار و به او اخطار جدی میدهد. ظاهراً کمی بعدتر دو نفر دیگر از همکاران لی ونلیانگ نیز دست به کار میشوند و با همکارشان همنوایی میکنند. سازمان جهانی بهداشت انگار که شست اش خبردار شده باشد بسرعت وارد عمل میشود تا دریابد در ووهان چین چه خبر است. تا اینجا ترددها به این مکان بشدت ادامه دارد تا اینکه متخصصان چینی با مدیران سازمان جهانی بهداشت به تفاهم میرسند که صدای یک همهگیری در چین شنیده میشود و چه بسا این همهگیری به یک پاندمی تبدیل شود.
خبرگزاریهای ایران در هر خبر خود با این و آن مصاحبه میکنند که مردم را امیدواری بدهند ویروسی که نمیدانند اسمش چیست هنوز در ایران دیده نشده است. قاعدتاً فرودگاه امام خمینی باید اولین جایی باشد که از طریق هوا پذیرای ویروس خواهد بود اما گویا هنوز حساسیتی وجود ندارد. مسابقاتی در شمال برقرار است که قهرمانان در آن مشغول کشتی با هم هستند. چینیها هم حضور دارند و یک مربی که حال خوشی گویا ندارد. بعداً به کشورش برمی گردد و با تشخیص کرونا بستری میشود.
تلویزیون ایران کم کم صحنههایی از ووهان را نشان میدهد که کادر درمان با لباسهای فضایی مشغول معاینه بیماران اند. صحنههایی که شاخک کنجکاوی مردم را هم حساس میکند. بعد یکی دو کلیپ در فضای مجازی میچرخد که چند نفر چینی یکباره در خیابان میافتند و میمیرند و بعد گفته میشود این کروناست، همزمان آنفلوانزای وسیعی در کشورمان رو به تزاید است و کادر درمان براساس یک دستورالعمل خاص مشغول هماوردی با آن هستند.
آنفلوانزایی که مرگ و میرش نیز آنقدر بود که نظام پزشکی را به این فکر انداخت که نامهای به وزیر ارشاد بنویسد و تقاضا کند هفته اول آبان هر سال را هفته آنفلوانزا بنامند تا صنعت، بهداشت، سیاست و فرهنگ در یک همنشینی اجرایی کاری کنند مردم و مسئولان سطح آگاهی خود را نسبت به این بیماری افزایش دهند و اصلاً یک بار بهصورت دقیق تفاوتهای سرماخوردگی، آنفلوانزا و گلودردهای چرکی و سینوزیت و آلرژی فصلی برای همه روشن شود. در آن نامه، پای صنعت هم برای ساخت تجهیزات و بویژه ماسک به میان کشیده شده است. انگار که خبر داشتهاند دوماه بعد ایران با بحران ماسک و الکل روبهرو خواهد شد. این نامه به رغم 7 پیگیری هنوز پاسخی دریافت نکرده است.
ویروس کارش گسترش و فراگیری است و این خصلت، جامعه پزشکی را آماده میکند که بدانند دیر یا زود پای کرونا به ایران باز می شود. در قم اما خبرهایی است. پزشکی که برادرش ناگهان دچار آنفلوانزا شده در شبکههای اجتماعی، ظن حضور کرونا در قم را تشدید میکند. درهای بهمن که به اسفند 98 گشوده میشود برای اولین بار اعلام میشود موارد مشکوک کرونا در ایران شناسایی و برای آزمایش نمونهها فرستاده شده است.
هیچ کیت آزمایشگاهی در ایران نیست. وزارت بهداشت له له میزند که سازمان جهانی بهداشت کیت تشخیصی به ایران بدهد. چین بهخاطر مناسبات نسبتاً خوبی که دارد از مسیر دومی هم 1000 کیت و تعدادی ماسک سه لایه به ایران ارسال میکند. حالا در سراسر ایران به هر مورد شک میکنند، نمونه را برای تست به انستیتو پاستور میفرستند. "چه کار سختی"
قم براحتی وصله اصلی حضور کرونا را به خود میگیرد و بیمارستان کامکار سر زبانها میافتد. خیلیها که با عبارت کامکار یاد موسیقی اصیل میافتادند اکنون با نامی آشنا میشدند که خبرهایش در رسانهها سمفونی مرگ و بیماری را رهبری میکرد. چهره هراسناک اما امیدوار آن پزشک را روی پشت بام بیمارستان کامکار قم که بسرعت در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد کسی فراموش نمیکند.
او سخنانش را با این جمله آغاز میکند:
"امروز حالم گرفته است، خیلی، امروز ظهر یک آقایی را بستری کردم. کلی هم با او صحبت کردم، الان دیگه نیست!"
اگر اشتباه نکنم او بعداً در تاریخ پنجم فروردین 1399 لقب شهید گرفت. دکتر حسین جوهری اولین متخصص گوش و حلق و بینی کشور بود که از استان قم به خیل شهدای مدافع سلامت پیوست.
مردم بشدت ترسیده بودند اما کادر درمان که نه کیت آزمایشگاهی داشت و نه امکانات تعریف شده حفاظتی، در یک سردرگمی خاصی به سر میبرد. مسئولان کم نقش نداشتند در این سردرگمی، چرا که آنها هم نمیدانستند چه اتفاقات تلخی در راه است. وقتی دکتر حریرچی، عرقهایش را در کنار علی ربیعی پاک کرد و یکی دوبار به اشتباه روی دستش سرفه کرد و بعد بلافاصله آرنجش را جلو آورد تا اشتباهش را جبران کند خودش هم فهمید ویروس کاملاً دموکرات است و اسیر مسئولیت، پولداری یا بیپولی افراد نمیشود.
در راه تست داد و رفت خانه! و یکی از آن کیتها صرف شد تا او با مشورت برخی از صاحب فکران رسانهای پنجم اسفند 98جلوی دوربین موبایلش به سبک عجیبی بگوید: من هم کرونایی شدم. او علائم خودش را تب و مقداری کوفتگی اعلام کرد. البته حریرچی ذاتاً آدم گرمایی است و کافی است او را 5 دقیقه در محیط بستهای اسیرش کنید. خیس عرق خواهد شد و تحملش پایین است. او هنگام عمل جراحی هم برای خودش کولر مخصوص دارد.
بقیه حرفهایش در آن ویدئو، امروز شوخی تلخی بیش نیست و اگر از خودش بپرسید هم حتماً تأیید خواهد کرد. صحبتهای او در این ویدئوی کوتاه واژه سردرگمی را در واژگان من بیشتر معنی میکند. بعد از این ویدئو چند نفر حسابی ترسیدند. یکی علی ربیعی سخنگوی دولت که آن روز کذایی کنار حریرچی ایستاده بود که تازه از قم برگشته بود و دیگری خانم دکتر میرسیدی گوینده خبر که شب قبل در برنامهای نزدیک دکتر حریرچی بدون ماسک نشسته بود و هر دو داستانهای نامعلوم کرونا را به گفتوگو نشسته بودند. فکر کنم اولین بار آنجا بود که معاون کل وزارت بهداشت یکی دوبار صدایش را صاف کرد و نشان داد برای ما پزشکان هم هنوز آموزه سرفه در آرنج نهادینه نشده است. در ویدئوی کمتر از دو دقیقهای ایرج حریرچی اما نگاه متافیزیکی او هم بسیار هویداست. انگار فکر میکند ممکن است زنده نماند اما میخواهد به خلقالله روحیه بدهد.
این ویدئو بسرعت فراگیر میشود و بیش از رسانههای داخلی، رسانههای خارجی آن را پوشش میدهند چندان که تیتر اصلی بیشترشان میشود:
"موج ابتلا به کرونا در ایران به سیاسیون و مقامات دولتی رسید."
بعد از سخنان حریرچی هرکس در خود تب و کوفتگی دید، مثل چرخی که پنچر شود کنار میکشید تا تصادف نکند اما اینکه چطور چرخ را چسب و وصله کند یا جایگزین، در هالهای از ابهام بود! دستورالعمل چینیها برای استفاده سه دارویی از کلترا "ضد ایدز" هیدروکس کلروکین و تامی فلو باعث شد بزودی داروخانه بیمارستانها، به گل نشسته و کار و کاسبی ناصرخسرونشینان مثل همیشه سکه شود. ماسک نایاب و از مواد ضدعفونی هم خبری نیست.
همه شدهاند نماینده این شرکت و آن شرکت که جبران چند سال رکود اقتصادی را بکنند. نهم اسفند 98، در بیمارستان سینا احساس کردم نفسم بالا نمیآید، خیس عرق بودم و برای رفتن به دفتر مدیر بیمارستان که روزانه چندبار تردد میکردم، دو سه بار میانه راه نشستم. اعتراضم به نحوه تهیه لوازم پوششی باعث شده بود توئیتم را پاک کنم. جیک جیکی که در آن گفته بودم اگر حفاظت شخصی این است که من میبینم، خود خدا به دادمان برسد. زود قضاوت کرده بودم. بسرعت لوازم در ماه بعد مهیا و در دسترس قرار گرفت.
کیتی در دسترس نبود تا متوجه شوم بر سر ریهام چه آمده است لذا به سبک آن روز که تا امروز هم ادامه دارد، به بخش تصویربرداری رفتم. روی تخت سی تی دراز کشیدم و چقدر دلم میخواست صدایم نکنند تا بخوابم. سر تکان دادن تکنیسین رادیولوژی مرا متوجه این مهم کرد که خبری در راه است.
همان سه دارو را گرفتم و از بیمارستان زدم بیرون. درخانه هیچ ماسک و الکلی نداشتیم. تنها ماسک من همینی بود که روی صورتم بود. چند داروخانه را گز کردم اما چیزی دستم را نگرفت تا در بقالی سر محل با خرید سوغاتی یک گالن وایتکس راهم را به خانه بیابم. تمام روحیهام را جمع کردم تا وقتی همسر و دو فرزندم در خانه را میگشایند مثل دکتر حریرچی بگویم: من هم کرونایی شدم.
گلهام را از وضعیت بازار و کمبودها در اینستاگرام به اشتراک گذاشتم و بلافاصله خبر درگیری من و یکی دیگر از معاونان سازمان نظام پزشکی نیز جزو خبرهای داغ آن روزها شد. درست در همین زمانها بعد از بیمارستانهای قم، نام بیمارستان مسیح دانشوری هم بسرعت جهانشمول شد. بدحالترین بیماران از سراسرکشور را به این بیمارستان بردند تا بهترین تجربهها اندوخته شود. سی تی اسکن شد روش تشخیص غالب! نام خانوادگی کرونا هم کم کم یک ماه پس از تولد به کووید 19 تبدیل شد.
مرحله یک: فاز شناخت، مبارزه، حماسه و همراهی مردم و رسانهها
در این مرحله که توأم شد با ایام عید نوروز، تعطیلی دو هفتهای کشور، نوعی قرنطینگی را در ذهنها متبادر کرد. در خیابانها هیچ خبری نبود و مردم شعار در خانه میمانیم را بهصورت عملی اما توفیق اجباری برای همدیگر مخابره کردند. دید و بازدید و سفر اما به قوت خود ادامه داشت چندان که ناگهان شمال کشور نقطه سیاه مرگ ومیرها شد و طوفان سهمگین کووید 19، جان بسیاری از مردم این خطه و همکاران پزشک، پرستار و کادر درمان را گرفت. جامعه پزشکی در این زمان سیاه پوش شد جوری که ویدئوی رئیس سازمان نظام پزشکی که باید ایام عید را تبریک بگوید با عبارت غمناک انا لله و انا الیه راجعون شروع شد. بسیاری پیام دادند که مو بر اندامشان سیخ شده است و پیش خود فکر کردهاند باید به کادر درمان رحم کنند.
او با صدایی حزین در این ویدئو از مردم خواست ویروس را جدی بگیرند. ظفرقندی آنچنان مغموم بود و فیلم در شرایطی گرفته شده بود که معلوم بود موضوع شوخی نیست. دستهای قفل شده در هم که انگار لحظه به لحظه در هم فشردهتر میشد گویای همه چیز بود و بسیاری از اینجای کار شعارشان را حمایت از کادر درمان گذاشتند؛ شعاری که خستگی و فسردگی کادر درمان را به نشاط قابل قبول تبدیل و احساس تنهایی را زائل ساخت.
خیرین با حمایت رهبری و نیروهای انتظامی به سراغ بیمارستانهای کرونایی رفتند، سرسلامتی دادند، ماسک دادند، خوراکی دادند و لحظات ناب جنگ هشت ساله را زنده ساختند. برخی شرکتها چرخه تولید خود را به سمت مواد ضدعفونی و ماسک تغییر دادند تا در اردیبهشت و خرداد کشور را از نظر الکل و ماسک به درجه قابل قبولی از استغنا برسانند.
سازمان غذا و دارو همراستا با سایر بخشهای سلامت کشور با تمام توان وارد کارزار شده بود تا ضمن بستن صادرات ماسک نسبت به تأمین پارچه مخصوص ماسک و همچنین داروهای مطرح آن زمان اقدام کند. در یکی از فرودگاهها محموله خریداری شده ما به سرقت رفت و همین کافی بود تا تلاطم داخلی را بالا ببرد. وزارت خارجه، وزارت راه و شهرسازی، وزارت صنعت و وزارت کشور تمام تلاش خود را میکردند تا به کمک صنایع داخلی بشتابند.
کار جالب شرکت بنز آلمان مبنی بر تغییر یکی از ریلهای خود به تولید ونتیلاتور الگویی بود که در داخل کشور هم از مدتی قبل آغاز شده بود. ایران خودرو در مسئولیت اجتماعی به کمک صنعت ساخت ونتیلاتور در داخل شتافت و با کمک شرکتهای دیگر از تولید ونتیلاتور داخلی حمایت کردند تا آی سی یوها بیشتر تأمین و از مرگ و میر فزاینده بکاهند. این تولید تا مرز صادرات پیش رفت.
بیانات رهبری در حمایت همه جانبه از کادر درمان آنقدر پر رنگ بود که وزیر بهداشت در نامهای مستقیم از ایشان تشکر با طعم و بوی خاص کرد. اما همه اینها باز تکمیل کننده فرآیند مبارزه همه جانبه با کرونا نبود. جلسات متعدد با اپیدمیولوژیستها نشان میداد یک جای کار میلنگد. انگار برخی نهادها باورشان نبود که کرونا ویروس عادی نیست و یک جایی اگر شل بیایی سفت میخوری. سازمان نظام پزشکی در جلساتی که با معاونان وزیر و سایر نهادها داشت نهایتاً نامهای به رئیسجمهوری نگاشت و از ایشان خواست مداخله کنند و سطح ستاد ملی کرونا را از وزارت بهداشت به سران قوا ارتقا بخشند، نامهای که کمی بعد موجب شد رئیسجمهوری رأساً ریاست شورای ملی کرونا را به عهده گیرد.
اگرچه این تصمیم به دلایل نامعلوم موجب حذف سازمان نظام پزشکی از ستاد ملی شد اما پای نهادهای دیگر را وسط کشید تا قویتر از قبل وارد میدان شوند. از جمله در این دوران رسانه ملی سعی کرد سنگ تمام بگذارد. هنرمندان به خلق آثار هنری پرداختند و بسیاری از شرکتها با نقش بازی کردن در مسئولیت اجتماعی به یاری ملت پرداختند.
شاید سختترین روزهای کادر مدیریتی نظام پزشکی بهار و تابستان 99 باشد. از یک سو تمام تلاشها بر آن است که مطبها و بخشهای خصوصی تعطیل نشود تا رجوع بیماران به مراکز دولتی سرشکن و تلفات پایین بیاید و از سوی دیگر در این بحران نفسگیر، کمتر کسی پیدا میشود تا به ما کمک کند برای مطبها ماسک، دستکش و مواد ضدعفونی پیدا کنیم. ویزیت همان عدد سالها قبل است و هیچ افزایشی نداشته در حالی که هر مطب برای پزشک، منشی و مراجعان باید تدارک ماسک و مواد ضدعفونی سطح و دست، ببیند.
همانگونه که هر خانوار هزینهاش در مواد شوینده و حفاظت فردی بشدت بالا رفته به طریق اولی مطب و بخش خصوصی با یک افزایش چشمگیر در هزینهها روبهرو شدهاند. مراجعات مکرر بالاخره موجب میشود حوالههای نصف و نیمه صادر و مقادیری ماسک و مواد حفاظتی به اقصی نقاط ایران ارسال شود. آنقدر تعلل شده است که اگر چه بسیاری تشکر کردند اما ذائقه بسیاری هم تلطیف نشد و سازمان را مقصر دانستند.
در هر صورت هرچه گذشت اما نتایج همه این عملکردها و همدلی مثال زدنی مردم، آمار مرگ و میر را در خرداد به زیر 40 نفر در روز رسانید و بسیاری از بیمارستانها مجبور شدند بخشهای تعطیل شده را مجدد گشایش و تختهای کرونا را محدود کنند. در فاز صفر و یک اگر خانوادهای گرفتار کرونا شد، تکگیری بود و برای مثال فقط یک عضو خانواده گرفتار و باقی افراد در خدمت او بودند تا روی پا شده و بهبود یابد.
مرحله دوم: فاز گسست، فصل اجتماعات، سفر و انفجار اطلاعات بیارزش
بهار اگرچه ابتدای تلخی داشت اما از اواخر اردیبهشت تا پایان تیر آمار کرونا رو به نزول گذاشت. مردم با آموزههایی که داده شد ماه رمضان را در خانهها گذراندند و کمتر مسجدی محل تجمع شد. قبل از رمضان بحثهای زیادی شد که آیا مردم روزه بگیرند یا نه؟ پاسخ را بیشتر به عهده خود مردم گذاشتند. اختیار باعث شد سختگیری چندانی نشود اما به نظر میرسید اغلب روزهها را گرفتند. شبهای قدر، همه برای یکدیگر دعا کردند و تا اینجا خبرها دلشاد کننده بود.
اما یک اتفاق خاص ورق را برگرداند و آنها که تعطیلی عید فطر را دو روز کردند اگر میدانستند در سال 1399 چه به روز ملت میآورد هرگز چنین نمیکردند. به رغم تمام هشدارها، عید و تعطیلی چند روزه آن بعلاوه تعطیلات 14 و 15 خرداد، موجب افزایش موج سفرها و مراسم ازدواج و تولد شد؛ مراسمی که حدود 25 روز بعد در اواسط تیرماه کم کم مؤثر افتاد و موج دوم کرونا در کشور را موجب شد.
حضور برخی شبه علم ها در شبکههای اجتماعی و تشویق به برداشتن ماسک، استفاده از روشهای جایگزین تعریف نشده، دورهمیها، بلاتکلیفی رسانه ملی در کاربرد ماسک، بالا گرفتن شایعات مجازی نظیر خطرات ماسک برای سلامتی از دید یک پروفسور آلمانی، افشاگریهای نامعلوم برخی افراد در ایتالیا، تغییرات علائم بیماری، تغییر دستورالعملهای دارویی و اشاره به اینکه کرونا یک دسیسه خارجی و بهانهای برای سرمایه گذاریهای این و آن است، تشکیک در آمار وزارت بهداشت و... همه و همه مردم را اندک اندک به اطلاعات و داشته هایشان مشکوک و حتی کسانی را که تا آن زمان سفت پای حفاظت خود و خانواده ایستاده بودند ، شل کرد.
من همان زمان خبرهای خوب کاهش آمار را توئیت کردم و نوشتم میتوانیم به مدد الهی عید فطرمان را به موفقیت علیه کرونا مبدل کنیم، نوشتهای که برخی هشدار دادند اگر مردم ترسشان بریزد دوباره نسبت به پیشگیری بیتقید میشوند.
تعطیلی مدارس اگرچه کمک شایانی به کنترل همهگیری کرده بود اما بیکاری و بیپولی ملت خصوصاً قشر متوسط محکم به این کمک پهلو میزد چندانکه با رونق گرفتن دو قطبی معیشت و سلامت، بسیاری طرف اقتصاد را گرفته ، روانه بازار کسب و کار شدند. سقوط بازار بورس خبر ناگوارتری بود. تورم به وضوح مردم را آچمز کرد. اگر در خیابان امام خمینی تهران گذرتان میافتاد به روشنی در مییافتید که تلاش مضاعفی در حال رخ دادن است که جبران خسارات سه ماه گذشته بشود. دلسوزان شروع به هشدار کردند اما گوش شنوایی نبود. هواپیماها پر، اتوبوسها مملو، متروها با ازدحام و صفهای خرید و فروش در فروشگاههای بزرگ تشکیل شد. ما آن زمان پویش همدلی با مدافعان سلامت را به همراه وزارت بهداشت و شهرداری تهران و شبکه سلامت کلید زدیم تا کمی به مدافعان سلامت روحیه بدهیم اما بالارفتن آمار، خستگی را بر تن دوستان نشاند.
اورژانسها خانوادگی شد، پدر و پسر و مادر و دختر با هم گرفتار شدند و در یک مراسم عروسی 65 نفر تست شان مثبت شد. برخی افراد که شهرتی هم داشتند به دام کرونا افتاده جان خود را از دست دادند. جنوب و شمال و غرب کشور قرمز شد. من همان زمان در مصاحبهام در نشست خبری وزارت بهداشت گفتم: اگر همین طور پیش برویم پاییز فاجعه باری پیش روست چرا که آنفلوانزا و تجمعات و بیتفاوتی دست در دست هم خواهند داد.
رئیس سازمان نظام پزشکی که تا آن زمان یک روز هم سازمان را تعطیل نکرده بود، این بار نامهای به رهبر معظم انقلاب نوشت و ضمن تشکر از همراهیهای نمادین ایشان در برپایی مراسم سوگواری حضرت اباعبدالله حسین(ع) نوشت:
"لازم میدانم بهعنوان نماینده جامعه پزشکی کشور مراتب نگرانی عمیق پزشکان و همه کادر درمان از مسافرتهای بیرویه وغیر ضروری در این ایام بخصوص به استانهای شمالی کشور را که مصداق قطعی اضرار به مردم ومدافعان عرصه سلامت است به استحضار برسانم و از اینکه مسئولان اجرایی ذیربط با وجود هشدارها و مکاتبات مکرر کارشناسان و دلسوزان انجمنهای علمی، سازمان نظام پزشکی و وزارت بهداشت برای نظارت جدی و ممانعت از سفرهای غیرضروری اقدام مؤثری انجام ندادند، اظهار تأسف کنم. یقیناً این بحران عالم گیر و خانمانسوز بدون رعایت همه اصول ضروری بهداشتی وحفاظتی و نظارت جدی ومؤکد عوامل اجرایی بر اجرای این ضوابط به سامان نمیرسد. امید است تذکر جنابعالی در این مقوله نیز یاریگر خادمان و مدافعان عرصه سلامت کشور باشد."
متأسفانه رعایت نکردن دستورالعملها آنقدر گسترش یافت که نه اهل محرم و صفر گوش جان به توصیهها دادند نه اهل مسافرت و دورهمی و موج بیتوجهی رسید به فوت اسوه آواز و موسیقی ایران، استاد محمدرضا شجریان. همان زمان دست به نگارش شدم و از همایون آواز ایران خواستم علاقهمندان سیاوش را مدیریت کند مبادا مویی از سر کسی کم شود. او و خانوادهاش بسیار لطف کردند اما برخی مردم علاقهمند نه! روز روشن دست در دست هم دادند و مرغ سحر خواندند تا به افرادی در جبهه عزا بگویند از آنها دستکمی ندارند و آن شد که شد... مرگهای رسمی به مرز 500 عدد نزدیک شد.
اگر در فروردین ماه 99 از جمعی میپرسیدی: بستگان چه کسی کرونا گرفته است از ده نفر دو یا سه نفر دست بلند میکردند و در تابستان اگر از همان جمع میپرسیدی همه دست بلند میکردند و حالا کم کم اگر در انتهای پاییز از همان جمع بپرسی از بستگان شما آیا کسی از کرونا فوت کرده است احتمالاً بخش قابل توجهی دست بلند میکنند.
مرحله سوم: فاز امید، بازگشت مردم
این مرحله با نوید واکسن و کاهش آمار از اواخر پاییز شروع شده و امید میرود با درایت ملی در همه ابعاد زمینه ساز کنترل بیماری شود. روابط عمومی سازمان نظام پزشکی
حتی پلیس او را احضار و به او اخطار جدی میدهد. ظاهراً کمی بعدتر دو نفر دیگر از همکاران لی ونلیانگ نیز دست به کار میشوند و با همکارشان همنوایی میکنند. سازمان جهانی بهداشت انگار که شست اش خبردار شده باشد بسرعت وارد عمل میشود تا دریابد در ووهان چین چه خبر است. تا اینجا ترددها به این مکان بشدت ادامه دارد تا اینکه متخصصان چینی با مدیران سازمان جهانی بهداشت به تفاهم میرسند که صدای یک همهگیری در چین شنیده میشود و چه بسا این همهگیری به یک پاندمی تبدیل شود.
خبرگزاریهای ایران در هر خبر خود با این و آن مصاحبه میکنند که مردم را امیدواری بدهند ویروسی که نمیدانند اسمش چیست هنوز در ایران دیده نشده است. قاعدتاً فرودگاه امام خمینی باید اولین جایی باشد که از طریق هوا پذیرای ویروس خواهد بود اما گویا هنوز حساسیتی وجود ندارد. مسابقاتی در شمال برقرار است که قهرمانان در آن مشغول کشتی با هم هستند. چینیها هم حضور دارند و یک مربی که حال خوشی گویا ندارد. بعداً به کشورش برمی گردد و با تشخیص کرونا بستری میشود.
تلویزیون ایران کم کم صحنههایی از ووهان را نشان میدهد که کادر درمان با لباسهای فضایی مشغول معاینه بیماران اند. صحنههایی که شاخک کنجکاوی مردم را هم حساس میکند. بعد یکی دو کلیپ در فضای مجازی میچرخد که چند نفر چینی یکباره در خیابان میافتند و میمیرند و بعد گفته میشود این کروناست، همزمان آنفلوانزای وسیعی در کشورمان رو به تزاید است و کادر درمان براساس یک دستورالعمل خاص مشغول هماوردی با آن هستند.
آنفلوانزایی که مرگ و میرش نیز آنقدر بود که نظام پزشکی را به این فکر انداخت که نامهای به وزیر ارشاد بنویسد و تقاضا کند هفته اول آبان هر سال را هفته آنفلوانزا بنامند تا صنعت، بهداشت، سیاست و فرهنگ در یک همنشینی اجرایی کاری کنند مردم و مسئولان سطح آگاهی خود را نسبت به این بیماری افزایش دهند و اصلاً یک بار بهصورت دقیق تفاوتهای سرماخوردگی، آنفلوانزا و گلودردهای چرکی و سینوزیت و آلرژی فصلی برای همه روشن شود. در آن نامه، پای صنعت هم برای ساخت تجهیزات و بویژه ماسک به میان کشیده شده است. انگار که خبر داشتهاند دوماه بعد ایران با بحران ماسک و الکل روبهرو خواهد شد. این نامه به رغم 7 پیگیری هنوز پاسخی دریافت نکرده است.
ویروس کارش گسترش و فراگیری است و این خصلت، جامعه پزشکی را آماده میکند که بدانند دیر یا زود پای کرونا به ایران باز می شود. در قم اما خبرهایی است. پزشکی که برادرش ناگهان دچار آنفلوانزا شده در شبکههای اجتماعی، ظن حضور کرونا در قم را تشدید میکند. درهای بهمن که به اسفند 98 گشوده میشود برای اولین بار اعلام میشود موارد مشکوک کرونا در ایران شناسایی و برای آزمایش نمونهها فرستاده شده است.
هیچ کیت آزمایشگاهی در ایران نیست. وزارت بهداشت له له میزند که سازمان جهانی بهداشت کیت تشخیصی به ایران بدهد. چین بهخاطر مناسبات نسبتاً خوبی که دارد از مسیر دومی هم 1000 کیت و تعدادی ماسک سه لایه به ایران ارسال میکند. حالا در سراسر ایران به هر مورد شک میکنند، نمونه را برای تست به انستیتو پاستور میفرستند. "چه کار سختی"
قم براحتی وصله اصلی حضور کرونا را به خود میگیرد و بیمارستان کامکار سر زبانها میافتد. خیلیها که با عبارت کامکار یاد موسیقی اصیل میافتادند اکنون با نامی آشنا میشدند که خبرهایش در رسانهها سمفونی مرگ و بیماری را رهبری میکرد. چهره هراسناک اما امیدوار آن پزشک را روی پشت بام بیمارستان کامکار قم که بسرعت در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد کسی فراموش نمیکند.
او سخنانش را با این جمله آغاز میکند:
"امروز حالم گرفته است، خیلی، امروز ظهر یک آقایی را بستری کردم. کلی هم با او صحبت کردم، الان دیگه نیست!"
اگر اشتباه نکنم او بعداً در تاریخ پنجم فروردین 1399 لقب شهید گرفت. دکتر حسین جوهری اولین متخصص گوش و حلق و بینی کشور بود که از استان قم به خیل شهدای مدافع سلامت پیوست.
مردم بشدت ترسیده بودند اما کادر درمان که نه کیت آزمایشگاهی داشت و نه امکانات تعریف شده حفاظتی، در یک سردرگمی خاصی به سر میبرد. مسئولان کم نقش نداشتند در این سردرگمی، چرا که آنها هم نمیدانستند چه اتفاقات تلخی در راه است. وقتی دکتر حریرچی، عرقهایش را در کنار علی ربیعی پاک کرد و یکی دوبار به اشتباه روی دستش سرفه کرد و بعد بلافاصله آرنجش را جلو آورد تا اشتباهش را جبران کند خودش هم فهمید ویروس کاملاً دموکرات است و اسیر مسئولیت، پولداری یا بیپولی افراد نمیشود.
در راه تست داد و رفت خانه! و یکی از آن کیتها صرف شد تا او با مشورت برخی از صاحب فکران رسانهای پنجم اسفند 98جلوی دوربین موبایلش به سبک عجیبی بگوید: من هم کرونایی شدم. او علائم خودش را تب و مقداری کوفتگی اعلام کرد. البته حریرچی ذاتاً آدم گرمایی است و کافی است او را 5 دقیقه در محیط بستهای اسیرش کنید. خیس عرق خواهد شد و تحملش پایین است. او هنگام عمل جراحی هم برای خودش کولر مخصوص دارد.
بقیه حرفهایش در آن ویدئو، امروز شوخی تلخی بیش نیست و اگر از خودش بپرسید هم حتماً تأیید خواهد کرد. صحبتهای او در این ویدئوی کوتاه واژه سردرگمی را در واژگان من بیشتر معنی میکند. بعد از این ویدئو چند نفر حسابی ترسیدند. یکی علی ربیعی سخنگوی دولت که آن روز کذایی کنار حریرچی ایستاده بود که تازه از قم برگشته بود و دیگری خانم دکتر میرسیدی گوینده خبر که شب قبل در برنامهای نزدیک دکتر حریرچی بدون ماسک نشسته بود و هر دو داستانهای نامعلوم کرونا را به گفتوگو نشسته بودند. فکر کنم اولین بار آنجا بود که معاون کل وزارت بهداشت یکی دوبار صدایش را صاف کرد و نشان داد برای ما پزشکان هم هنوز آموزه سرفه در آرنج نهادینه نشده است. در ویدئوی کمتر از دو دقیقهای ایرج حریرچی اما نگاه متافیزیکی او هم بسیار هویداست. انگار فکر میکند ممکن است زنده نماند اما میخواهد به خلقالله روحیه بدهد.
این ویدئو بسرعت فراگیر میشود و بیش از رسانههای داخلی، رسانههای خارجی آن را پوشش میدهند چندان که تیتر اصلی بیشترشان میشود:
"موج ابتلا به کرونا در ایران به سیاسیون و مقامات دولتی رسید."
بعد از سخنان حریرچی هرکس در خود تب و کوفتگی دید، مثل چرخی که پنچر شود کنار میکشید تا تصادف نکند اما اینکه چطور چرخ را چسب و وصله کند یا جایگزین، در هالهای از ابهام بود! دستورالعمل چینیها برای استفاده سه دارویی از کلترا "ضد ایدز" هیدروکس کلروکین و تامی فلو باعث شد بزودی داروخانه بیمارستانها، به گل نشسته و کار و کاسبی ناصرخسرونشینان مثل همیشه سکه شود. ماسک نایاب و از مواد ضدعفونی هم خبری نیست.
همه شدهاند نماینده این شرکت و آن شرکت که جبران چند سال رکود اقتصادی را بکنند. نهم اسفند 98، در بیمارستان سینا احساس کردم نفسم بالا نمیآید، خیس عرق بودم و برای رفتن به دفتر مدیر بیمارستان که روزانه چندبار تردد میکردم، دو سه بار میانه راه نشستم. اعتراضم به نحوه تهیه لوازم پوششی باعث شده بود توئیتم را پاک کنم. جیک جیکی که در آن گفته بودم اگر حفاظت شخصی این است که من میبینم، خود خدا به دادمان برسد. زود قضاوت کرده بودم. بسرعت لوازم در ماه بعد مهیا و در دسترس قرار گرفت.
کیتی در دسترس نبود تا متوجه شوم بر سر ریهام چه آمده است لذا به سبک آن روز که تا امروز هم ادامه دارد، به بخش تصویربرداری رفتم. روی تخت سی تی دراز کشیدم و چقدر دلم میخواست صدایم نکنند تا بخوابم. سر تکان دادن تکنیسین رادیولوژی مرا متوجه این مهم کرد که خبری در راه است.
همان سه دارو را گرفتم و از بیمارستان زدم بیرون. درخانه هیچ ماسک و الکلی نداشتیم. تنها ماسک من همینی بود که روی صورتم بود. چند داروخانه را گز کردم اما چیزی دستم را نگرفت تا در بقالی سر محل با خرید سوغاتی یک گالن وایتکس راهم را به خانه بیابم. تمام روحیهام را جمع کردم تا وقتی همسر و دو فرزندم در خانه را میگشایند مثل دکتر حریرچی بگویم: من هم کرونایی شدم.
گلهام را از وضعیت بازار و کمبودها در اینستاگرام به اشتراک گذاشتم و بلافاصله خبر درگیری من و یکی دیگر از معاونان سازمان نظام پزشکی نیز جزو خبرهای داغ آن روزها شد. درست در همین زمانها بعد از بیمارستانهای قم، نام بیمارستان مسیح دانشوری هم بسرعت جهانشمول شد. بدحالترین بیماران از سراسرکشور را به این بیمارستان بردند تا بهترین تجربهها اندوخته شود. سی تی اسکن شد روش تشخیص غالب! نام خانوادگی کرونا هم کم کم یک ماه پس از تولد به کووید 19 تبدیل شد.
مرحله یک: فاز شناخت، مبارزه، حماسه و همراهی مردم و رسانهها
در این مرحله که توأم شد با ایام عید نوروز، تعطیلی دو هفتهای کشور، نوعی قرنطینگی را در ذهنها متبادر کرد. در خیابانها هیچ خبری نبود و مردم شعار در خانه میمانیم را بهصورت عملی اما توفیق اجباری برای همدیگر مخابره کردند. دید و بازدید و سفر اما به قوت خود ادامه داشت چندان که ناگهان شمال کشور نقطه سیاه مرگ ومیرها شد و طوفان سهمگین کووید 19، جان بسیاری از مردم این خطه و همکاران پزشک، پرستار و کادر درمان را گرفت. جامعه پزشکی در این زمان سیاه پوش شد جوری که ویدئوی رئیس سازمان نظام پزشکی که باید ایام عید را تبریک بگوید با عبارت غمناک انا لله و انا الیه راجعون شروع شد. بسیاری پیام دادند که مو بر اندامشان سیخ شده است و پیش خود فکر کردهاند باید به کادر درمان رحم کنند.
او با صدایی حزین در این ویدئو از مردم خواست ویروس را جدی بگیرند. ظفرقندی آنچنان مغموم بود و فیلم در شرایطی گرفته شده بود که معلوم بود موضوع شوخی نیست. دستهای قفل شده در هم که انگار لحظه به لحظه در هم فشردهتر میشد گویای همه چیز بود و بسیاری از اینجای کار شعارشان را حمایت از کادر درمان گذاشتند؛ شعاری که خستگی و فسردگی کادر درمان را به نشاط قابل قبول تبدیل و احساس تنهایی را زائل ساخت.
خیرین با حمایت رهبری و نیروهای انتظامی به سراغ بیمارستانهای کرونایی رفتند، سرسلامتی دادند، ماسک دادند، خوراکی دادند و لحظات ناب جنگ هشت ساله را زنده ساختند. برخی شرکتها چرخه تولید خود را به سمت مواد ضدعفونی و ماسک تغییر دادند تا در اردیبهشت و خرداد کشور را از نظر الکل و ماسک به درجه قابل قبولی از استغنا برسانند.
سازمان غذا و دارو همراستا با سایر بخشهای سلامت کشور با تمام توان وارد کارزار شده بود تا ضمن بستن صادرات ماسک نسبت به تأمین پارچه مخصوص ماسک و همچنین داروهای مطرح آن زمان اقدام کند. در یکی از فرودگاهها محموله خریداری شده ما به سرقت رفت و همین کافی بود تا تلاطم داخلی را بالا ببرد. وزارت خارجه، وزارت راه و شهرسازی، وزارت صنعت و وزارت کشور تمام تلاش خود را میکردند تا به کمک صنایع داخلی بشتابند.
کار جالب شرکت بنز آلمان مبنی بر تغییر یکی از ریلهای خود به تولید ونتیلاتور الگویی بود که در داخل کشور هم از مدتی قبل آغاز شده بود. ایران خودرو در مسئولیت اجتماعی به کمک صنعت ساخت ونتیلاتور در داخل شتافت و با کمک شرکتهای دیگر از تولید ونتیلاتور داخلی حمایت کردند تا آی سی یوها بیشتر تأمین و از مرگ و میر فزاینده بکاهند. این تولید تا مرز صادرات پیش رفت.
بیانات رهبری در حمایت همه جانبه از کادر درمان آنقدر پر رنگ بود که وزیر بهداشت در نامهای مستقیم از ایشان تشکر با طعم و بوی خاص کرد. اما همه اینها باز تکمیل کننده فرآیند مبارزه همه جانبه با کرونا نبود. جلسات متعدد با اپیدمیولوژیستها نشان میداد یک جای کار میلنگد. انگار برخی نهادها باورشان نبود که کرونا ویروس عادی نیست و یک جایی اگر شل بیایی سفت میخوری. سازمان نظام پزشکی در جلساتی که با معاونان وزیر و سایر نهادها داشت نهایتاً نامهای به رئیسجمهوری نگاشت و از ایشان خواست مداخله کنند و سطح ستاد ملی کرونا را از وزارت بهداشت به سران قوا ارتقا بخشند، نامهای که کمی بعد موجب شد رئیسجمهوری رأساً ریاست شورای ملی کرونا را به عهده گیرد.
اگرچه این تصمیم به دلایل نامعلوم موجب حذف سازمان نظام پزشکی از ستاد ملی شد اما پای نهادهای دیگر را وسط کشید تا قویتر از قبل وارد میدان شوند. از جمله در این دوران رسانه ملی سعی کرد سنگ تمام بگذارد. هنرمندان به خلق آثار هنری پرداختند و بسیاری از شرکتها با نقش بازی کردن در مسئولیت اجتماعی به یاری ملت پرداختند.
شاید سختترین روزهای کادر مدیریتی نظام پزشکی بهار و تابستان 99 باشد. از یک سو تمام تلاشها بر آن است که مطبها و بخشهای خصوصی تعطیل نشود تا رجوع بیماران به مراکز دولتی سرشکن و تلفات پایین بیاید و از سوی دیگر در این بحران نفسگیر، کمتر کسی پیدا میشود تا به ما کمک کند برای مطبها ماسک، دستکش و مواد ضدعفونی پیدا کنیم. ویزیت همان عدد سالها قبل است و هیچ افزایشی نداشته در حالی که هر مطب برای پزشک، منشی و مراجعان باید تدارک ماسک و مواد ضدعفونی سطح و دست، ببیند.
همانگونه که هر خانوار هزینهاش در مواد شوینده و حفاظت فردی بشدت بالا رفته به طریق اولی مطب و بخش خصوصی با یک افزایش چشمگیر در هزینهها روبهرو شدهاند. مراجعات مکرر بالاخره موجب میشود حوالههای نصف و نیمه صادر و مقادیری ماسک و مواد حفاظتی به اقصی نقاط ایران ارسال شود. آنقدر تعلل شده است که اگر چه بسیاری تشکر کردند اما ذائقه بسیاری هم تلطیف نشد و سازمان را مقصر دانستند.
در هر صورت هرچه گذشت اما نتایج همه این عملکردها و همدلی مثال زدنی مردم، آمار مرگ و میر را در خرداد به زیر 40 نفر در روز رسانید و بسیاری از بیمارستانها مجبور شدند بخشهای تعطیل شده را مجدد گشایش و تختهای کرونا را محدود کنند. در فاز صفر و یک اگر خانوادهای گرفتار کرونا شد، تکگیری بود و برای مثال فقط یک عضو خانواده گرفتار و باقی افراد در خدمت او بودند تا روی پا شده و بهبود یابد.
مرحله دوم: فاز گسست، فصل اجتماعات، سفر و انفجار اطلاعات بیارزش
بهار اگرچه ابتدای تلخی داشت اما از اواخر اردیبهشت تا پایان تیر آمار کرونا رو به نزول گذاشت. مردم با آموزههایی که داده شد ماه رمضان را در خانهها گذراندند و کمتر مسجدی محل تجمع شد. قبل از رمضان بحثهای زیادی شد که آیا مردم روزه بگیرند یا نه؟ پاسخ را بیشتر به عهده خود مردم گذاشتند. اختیار باعث شد سختگیری چندانی نشود اما به نظر میرسید اغلب روزهها را گرفتند. شبهای قدر، همه برای یکدیگر دعا کردند و تا اینجا خبرها دلشاد کننده بود.
اما یک اتفاق خاص ورق را برگرداند و آنها که تعطیلی عید فطر را دو روز کردند اگر میدانستند در سال 1399 چه به روز ملت میآورد هرگز چنین نمیکردند. به رغم تمام هشدارها، عید و تعطیلی چند روزه آن بعلاوه تعطیلات 14 و 15 خرداد، موجب افزایش موج سفرها و مراسم ازدواج و تولد شد؛ مراسمی که حدود 25 روز بعد در اواسط تیرماه کم کم مؤثر افتاد و موج دوم کرونا در کشور را موجب شد.
حضور برخی شبه علم ها در شبکههای اجتماعی و تشویق به برداشتن ماسک، استفاده از روشهای جایگزین تعریف نشده، دورهمیها، بلاتکلیفی رسانه ملی در کاربرد ماسک، بالا گرفتن شایعات مجازی نظیر خطرات ماسک برای سلامتی از دید یک پروفسور آلمانی، افشاگریهای نامعلوم برخی افراد در ایتالیا، تغییرات علائم بیماری، تغییر دستورالعملهای دارویی و اشاره به اینکه کرونا یک دسیسه خارجی و بهانهای برای سرمایه گذاریهای این و آن است، تشکیک در آمار وزارت بهداشت و... همه و همه مردم را اندک اندک به اطلاعات و داشته هایشان مشکوک و حتی کسانی را که تا آن زمان سفت پای حفاظت خود و خانواده ایستاده بودند ، شل کرد.
من همان زمان خبرهای خوب کاهش آمار را توئیت کردم و نوشتم میتوانیم به مدد الهی عید فطرمان را به موفقیت علیه کرونا مبدل کنیم، نوشتهای که برخی هشدار دادند اگر مردم ترسشان بریزد دوباره نسبت به پیشگیری بیتقید میشوند.
تعطیلی مدارس اگرچه کمک شایانی به کنترل همهگیری کرده بود اما بیکاری و بیپولی ملت خصوصاً قشر متوسط محکم به این کمک پهلو میزد چندانکه با رونق گرفتن دو قطبی معیشت و سلامت، بسیاری طرف اقتصاد را گرفته ، روانه بازار کسب و کار شدند. سقوط بازار بورس خبر ناگوارتری بود. تورم به وضوح مردم را آچمز کرد. اگر در خیابان امام خمینی تهران گذرتان میافتاد به روشنی در مییافتید که تلاش مضاعفی در حال رخ دادن است که جبران خسارات سه ماه گذشته بشود. دلسوزان شروع به هشدار کردند اما گوش شنوایی نبود. هواپیماها پر، اتوبوسها مملو، متروها با ازدحام و صفهای خرید و فروش در فروشگاههای بزرگ تشکیل شد. ما آن زمان پویش همدلی با مدافعان سلامت را به همراه وزارت بهداشت و شهرداری تهران و شبکه سلامت کلید زدیم تا کمی به مدافعان سلامت روحیه بدهیم اما بالارفتن آمار، خستگی را بر تن دوستان نشاند.
اورژانسها خانوادگی شد، پدر و پسر و مادر و دختر با هم گرفتار شدند و در یک مراسم عروسی 65 نفر تست شان مثبت شد. برخی افراد که شهرتی هم داشتند به دام کرونا افتاده جان خود را از دست دادند. جنوب و شمال و غرب کشور قرمز شد. من همان زمان در مصاحبهام در نشست خبری وزارت بهداشت گفتم: اگر همین طور پیش برویم پاییز فاجعه باری پیش روست چرا که آنفلوانزا و تجمعات و بیتفاوتی دست در دست هم خواهند داد.
رئیس سازمان نظام پزشکی که تا آن زمان یک روز هم سازمان را تعطیل نکرده بود، این بار نامهای به رهبر معظم انقلاب نوشت و ضمن تشکر از همراهیهای نمادین ایشان در برپایی مراسم سوگواری حضرت اباعبدالله حسین(ع) نوشت:
"لازم میدانم بهعنوان نماینده جامعه پزشکی کشور مراتب نگرانی عمیق پزشکان و همه کادر درمان از مسافرتهای بیرویه وغیر ضروری در این ایام بخصوص به استانهای شمالی کشور را که مصداق قطعی اضرار به مردم ومدافعان عرصه سلامت است به استحضار برسانم و از اینکه مسئولان اجرایی ذیربط با وجود هشدارها و مکاتبات مکرر کارشناسان و دلسوزان انجمنهای علمی، سازمان نظام پزشکی و وزارت بهداشت برای نظارت جدی و ممانعت از سفرهای غیرضروری اقدام مؤثری انجام ندادند، اظهار تأسف کنم. یقیناً این بحران عالم گیر و خانمانسوز بدون رعایت همه اصول ضروری بهداشتی وحفاظتی و نظارت جدی ومؤکد عوامل اجرایی بر اجرای این ضوابط به سامان نمیرسد. امید است تذکر جنابعالی در این مقوله نیز یاریگر خادمان و مدافعان عرصه سلامت کشور باشد."
متأسفانه رعایت نکردن دستورالعملها آنقدر گسترش یافت که نه اهل محرم و صفر گوش جان به توصیهها دادند نه اهل مسافرت و دورهمی و موج بیتوجهی رسید به فوت اسوه آواز و موسیقی ایران، استاد محمدرضا شجریان. همان زمان دست به نگارش شدم و از همایون آواز ایران خواستم علاقهمندان سیاوش را مدیریت کند مبادا مویی از سر کسی کم شود. او و خانوادهاش بسیار لطف کردند اما برخی مردم علاقهمند نه! روز روشن دست در دست هم دادند و مرغ سحر خواندند تا به افرادی در جبهه عزا بگویند از آنها دستکمی ندارند و آن شد که شد... مرگهای رسمی به مرز 500 عدد نزدیک شد.
اگر در فروردین ماه 99 از جمعی میپرسیدی: بستگان چه کسی کرونا گرفته است از ده نفر دو یا سه نفر دست بلند میکردند و در تابستان اگر از همان جمع میپرسیدی همه دست بلند میکردند و حالا کم کم اگر در انتهای پاییز از همان جمع بپرسی از بستگان شما آیا کسی از کرونا فوت کرده است احتمالاً بخش قابل توجهی دست بلند میکنند.
مرحله سوم: فاز امید، بازگشت مردم
این مرحله با نوید واکسن و کاهش آمار از اواخر پاییز شروع شده و امید میرود با درایت ملی در همه ابعاد زمینه ساز کنترل بیماری شود. روابط عمومی سازمان نظام پزشکی
پایان پیام/
https://www.pezeshkanoghanoon.ir/p/aQ1V